اصلاب
لغتنامه دهخدا
اصلاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صُلْب . (منتهی الارب ). ج ِ صُلْب ، بمعنی استخوان پشت که محل نطفه ٔ مرد است ، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است . (از لطایف ) (غیاث اللغات ). پشت مازوها. (لغت خطی ). پشتها.و رجوع به صُلب شود : خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران . (مجمل التواریخ و القصص ).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب .
لشکری زاصلاب سوی اُمهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات .
|| ج ِ صَلَب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (قطر المحیط) (المنجد). || زمینهای سخت . (از المنجد).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب .
خاقانی .
لشکری زاصلاب سوی اُمهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات .
مولوی (مثنوی ).
|| ج ِ صَلَب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (قطر المحیط) (المنجد). || زمینهای سخت . (از المنجد).