ترجمه مقاله

اصرام

لغت‌نامه دهخدا

اصرام . [ اِ ] (ع مص ) اصرام مرد؛ اصرم شدن وی . (قطر المحیط). رجوع به اصرم شود. محتاج و بسیارعیال گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محتاج و صاحب عیال بسیار گردیدن شخص . (ناظم الاطباء). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیازمند شدن مرد. (صحاح ). و در اساس آمده است اصرم شدن وی یعنی نیازمند شدن او در حالی که در وی تماسکی است . (از اقرب الموارد).بدحال شدن مرد در حالی که در وی تماسکی است . و اصل آن اینست که قطعه ای از مال برای او باقی مانده است . (از تاج العروس ). || اصرام نخل ؛ به وقت درو رسیدن خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ). به وقت درو رسیدن خرمابن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به بریدن آمدن بار خرما. (تاج المصادر بیهقی ). هنگام بریدن بار خرما شدن . رسیدن وقت بریدن خرما. هنگام بریدن آن فرارسیدن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || صاحب گله ٔ شتران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله