اشناب
لغتنامه دهخدا
اشناب . [ اَ / اِ ] (اِ) مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری . (رشیدی ). شنا و شناوری . (برهان ) (هفت قلزم ). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده ) که مخفف آشنای آب است . (فرهنگ نظام ).آشنا. (سروری ). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) :
زمین را خون چنان غرقاب میکرد
که ماهی زمین اشناب میکرد.
دو استاد سپاهانی به اشناب
برون بردند جان از دست غرقاب .
و رجوع به آشنا و اشنا و اشناو و اشناه و شنا شود.
زمین را خون چنان غرقاب میکرد
که ماهی زمین اشناب میکرد.
عطار (از رشیدی ) (از فرهنگ ضیاء).
دو استاد سپاهانی به اشناب
برون بردند جان از دست غرقاب .
عطار (از شعوری ) (از فرهنگ نظام ).
و رجوع به آشنا و اشنا و اشناو و اشناه و شنا شود.