اشتو
لغتنامه دهخدا
اشتو. [ اَ ] (اِ) انگِشت و زغال . (برهان ):
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو.
|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ نظام ) (بنقل از جهانگیری ). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم . (برهان ).
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).
|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ نظام ) (بنقل از جهانگیری ). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم . (برهان ).