ترجمه مقاله

استیحاش

لغت‌نامه دهخدا

استیحاش . [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ). دژم و ناخوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). غمگین شدن . ناخوشدلی . دلتنگی . (زمخشری ). || آزردگی . (زمخشری ). || وحشت یافتن . (منتهی الارب ). وحشت . رمیدن : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایع شهنشاهانه ٔ پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدل گردانید. (جهانگشای جوینی ). || در مثال ذیل ظاهراً به معنی لوحش اﷲ گفتن است : قال یا سیدی [ خطاب به ابن هبیره ٔ وزیر است ] ام الصغیرات یعنی زوجته لما علمت انی اَجی ٔ الی بغداد قالت لی سلم علی الشیخ یحیی بن هبیرة و استوحش له و قد خبزت لک هذا الخبز علی اسمک . (آداب السلطانیه ٔ الفخری ص 230 س 13).
ترجمه مقاله