ارزان
لغتنامه دهخدا
ارزان . [ اَ ] (نف / ص ) آنچه ارزنده باشد ببهای وقت . (رشیدی ). چیزی که به قیمتش می ارزد. ارزش دار. که ارزد. || کم بها. رخیص . مقابل گران . (مؤید الفضلاء). مقابل ِ غالی و ثمین :
گر ارزان بدی مرغ ، با این سوار
نبودی مرا تیره شب کارزار.
گرچه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
جان پرمایه همی چون بفروشی بنفیر
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی .
چیزی بگران هیچ خردمند نخرد
هر گه که بیابد به از آن چیز به ارزان .
هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش .
نگویم زشت و بد را خوب و نیکو
گران نفروشم آنچ آن باشد ارزان .
چون جانش عزیزدار دایم
مفروش گران خریده ، ارزان .
گر بجانی بخری یکدم خوش ، ارزانست .
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود.
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری ، طفلی به قرص نان دهد.
وصال دوست بجان گر میسرت گردد
بخر که دیر بدست اوفتد چنین ارزان .
نرخ متاعی که فراوان شود
گر بمثل جان بود ارزان شود.
|| لایق . شایسته . درخور. سزاوار ومسلم یعنی می ارزد ترا و قابلیت آن دارد. (رشیدی ) :
جان اگر میطلبی اینک جان
بتو جان و تو بجان ارزانی .
- امثال :
ارزان بعلت ، گران بحکمت .
ارزان یافته خوار باشد .
هر روز خر نمیرد تا کوفته ارزان شود . (جامعالتمثیل ).
|| فرومایه . || مناسب .
- ارزان خریدن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الأرب ).
- ارزان شدن ؛ رخص . کم بها شدن . (شعوری ).
- ارزان شمردن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص .
- ارزان کردن ؛ ارخاص . (تاج المصادر بیهقی ). ارخاس :
ابا همگنانتان بتر زان کند
بشهر اندرون گوشت ارزان کند.
گر ارزان بدی مرغ ، با این سوار
نبودی مرا تیره شب کارزار.
فردوسی .
گرچه ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406).
جان پرمایه همی چون بفروشی بنفیر
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی .
ناصرخسرو.
چیزی بگران هیچ خردمند نخرد
هر گه که بیابد به از آن چیز به ارزان .
ناصرخسرو.
هرچ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش .
ناصرخسرو.
نگویم زشت و بد را خوب و نیکو
گران نفروشم آنچ آن باشد ارزان .
ناصرخسرو.
چون جانش عزیزدار دایم
مفروش گران خریده ، ارزان .
ناصرخسرو.
گر بجانی بخری یکدم خوش ، ارزانست .
اثیرالدین اومانی .
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود.
مولوی .
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری ، طفلی به قرص نان دهد.
مولوی .
وصال دوست بجان گر میسرت گردد
بخر که دیر بدست اوفتد چنین ارزان .
سعدی .
نرخ متاعی که فراوان شود
گر بمثل جان بود ارزان شود.
جامی (تحفةالابرار).
|| لایق . شایسته . درخور. سزاوار ومسلم یعنی می ارزد ترا و قابلیت آن دارد. (رشیدی ) :
جان اگر میطلبی اینک جان
بتو جان و تو بجان ارزانی .
ولی دشت بیاضی .
- امثال :
ارزان بعلت ، گران بحکمت .
ارزان یافته خوار باشد .
هر روز خر نمیرد تا کوفته ارزان شود . (جامعالتمثیل ).
|| فرومایه . || مناسب .
- ارزان خریدن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الأرب ).
- ارزان شدن ؛ رخص . کم بها شدن . (شعوری ).
- ارزان شمردن ؛ استرخاص . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ارتخاص .
- ارزان کردن ؛ ارخاص . (تاج المصادر بیهقی ). ارخاس :
ابا همگنانتان بتر زان کند
بشهر اندرون گوشت ارزان کند.
فردوسی .