اداره
لغتنامه دهخدا
اداره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) دیوان حکم باشد یعنی بارگاه . شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک . و به این معنی بمد الف نیز آمده . (از فرهنگی خطی منسوب به اسدی ). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اَواره است اصل اَوارِجه ٔ عربی . || دفتر حساب که محاسبات پراکنده بر آن نویسند و ادارچه نیز گفته اند و به این معنی به مد الف نیز آمده :
بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را
آرند بدیوان تو اداره و دفتر.
ولی صحیح کلمه اَواره است . رجوع به آواره شود.
بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را
آرند بدیوان تو اداره و دفتر.
معزی (فرهنگ خطی مذکور).
ولی صحیح کلمه اَواره است . رجوع به آواره شود.