ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن المأمون النحوی اللغوی القاضی . یاقوت گوید: او دارای خطی ملیح و عقلی صحیح بود. مولد وی ذی القعده ٔ سال 509 هَ . ق . ووفات به شعبان 586 است . و من از پسر او ابومحمد عبداﷲبن احمد شرح حال احمد خواستم و او جزئی بخط پدر خویش مرا داد که حالات فرزندان خویش نیز بر آن مزید کرده بود و آنچه من در ذیل آورده ام عین آن جزء است باستثنای مواضعی که من شرح و تبیین کرده ام : نام من احمد است ابن علی بن هبة اﷲبن علی الزوال (اصل این کلمه زول است و در محاورات الفی بر آن افزوده اند و زول چنانکه ابن السکیت در کتاب الالفاظ آورده به معنی مرد شجاع است ) بن محمدبن یعقوب بن الحسین بن عبداﷲ المأمون باﷲ الخلیفةبن هارون الرشید الخلیفةبن محمد المهدی باﷲ الخلیفةبن عبداﷲ المنصور باﷲ الخلیفةبن محمد الکامل بن علی السجاد ابن عبداﷲ خیر الأمةبن العباس سید العمومة ابن عبدالمطلب [ و باقی نسب را چنانکه در انساب آورده اند تا آدم ابوالبشر بیاورده است و ما بقصد اختصار حذف کردیم ] . مولد من بچاشتگاه روز سه شبنه ٔ سیزدهم ذی القعده ٔ سال 509 هَ . ق . بدرب فیروز در خانه ای که امروز معروف بورثه ٔ ابن الثقفی قاضی عزالدین قاضی القضاة رحمه اﷲ است بود. و پدر من بدان وقت بروزگار مستظهر کاتب زمام بود و تا مدتی از عصر خلافت مسترشد نیز همین شغل داشت . در خردسالی نزد مرزقی امین ابی بکر قرآن آموختم و با حجةالاسلام ابومحمد اسماعیل بن جوالیقی و فقه اﷲ برای قرائت نزد شیوخ می رفتم . و خط از ابوسعید حسن بن منصور ابوالحسن جزری رحمه اﷲ فراگرفتم و او مردی صالح و ادیب و صائم الدهر و عالم بفنونی از علم ، و فقیه بود و پدرم از اینکه مرا مشغول بعلم میدید بر دیگر برادران تقدم میداد چه من همین که ازمکتب بیرون شدم بخواندن نحو و لغت نزد شیخ ما اوحدالزمان ابومنصوربن الجوالیقی رحمه اﷲ رفتم و یازده سال مصاحبت وی کردم و کتب بسیاری از حفظ خود و جز آن نزد وی بخواندم . تا آنکه به سال 534 مرا تولیت قضا دادند. و در این وقت حکم و قضاء دجیل باضافه ٔ خطابة پدر مرا بود و آنگاه که وی را دیوان زمام بغداد دادند او قضا به پسر خویش هبة اﷲ ملقب بتاج العلی داد و او را از دیوان عزیز مجده اﷲ خطاب ، الاجل الاوحد زین الاسلام نجم الکفاة تاج العلی جمال الشرف مجدالقضاة عین الکفاة بود. و سپس نظر دجیل تاماً با مخزنیات بر آن بیفزودند. و او صاحب سطوت و شجاعت و ثروتی بزرگ و ممالیک از اتراک و اماء و عبید و قرایا و املاک و ریاست تامه و صیت و آوازه و ذکر جمیل میان عرب و عجم بود و او را جوانمردی و سخاوت بود و مضیفی در بلیده ٔ حربی داشت که طبقات امرای عجم و غیر آنان را بدانجا دعوت میکرد و او را در قضا نوابی بحربی و حظیره و غیر آن دو جا بود و ولایت وی از دست قاضی القضاة دامغانی بود و تا گاه وفات این منصب بداشت تا آنکه در موصل در اواخر سال 533 مسموماً وفات یافت و بحربی جسد وی بخاک سپردندو سبب مسموم کردن او ترسی بود که از وی داشتند چه او را ریاستی بزرگ دست داده بود و عرب و ترکمان و سپاهیان بسیار با حمل سلاح تبعیت وی میکردند و دست او درامور ملک گشاده بود و جثه ٔ وی در شفاره ٔ یافتند و پسر وی علی بن هبة اﷲبن علی ، مالی بسیار صرف کرد تا منصب پدر بدو گذارند و در این وقت شرف الدین علی بن طرادالزینبی وزیر مقتفی بود واو امتناع ورزید و این شغل مرا دادند و بمن گفته شدکه به علت تمیز تو در علم بی گرفتن مالی این شغل بتو دادیم و در این زمان از عمر من بیست وچهار سال میگذشت و پسر برادر من بدیوان سلطنت شکایت برد و نسبت خویش بگفت و اجابت نیافت و جماعتی از اکابر و ولات امر توسط کردند تا پسر او را مجلس وساطتی و حکمی بحربی در مداینات دهند و ماعدای آن را از او امور قضا با خطابه بمن محول کنند و نزدیک بود که این امر بدین صورت بانجام رسد و من نامه ای بمواقف مقدسه ٔ نبویه ٔ مقتفویه قدسها اﷲ بنوشتم که از جمله این بود: و معاذاﷲ ان یقارن هذا الفتی بالعبد و لا یعرف فتیلا من وثیر و لا یؤلف بین کلمتین فی تعبیر لوسیم قراءة الفاتحة اخجلته أوریم منه التماس حاجة فی التطهر اخفرته و عدّ عن اسباب لایمکن بسطها و لایروق خطها و اما العبد فطرائقه معلومة و مآخذه مفهومة و محل الشی ٔ عنده قابل و الجمهور الیه مائل و سحاب الاستحقاق لما اهل له فی أرضه هاطل و معاذ اﷲ ان یتغیر من کریم الاَّراء الشریفة فی حقه رأی او ینفصم من تلک الوعود فیما اهل له وأی و الوعود کالعهود و مواقع الکلم الشریفة کالترتق فی الجلمود و هو واثق من الانعام بما ساربین الانام لیغدو مستحکم الثقة بالاکرام و الامر اعلی و السلام . و توقیعی از جانب خلیفه صادر شد که کار کماکان با من باشدو من مدتی آن شغل می ورزیدم تا آنگاه که در مدینةالسلام وفأبن الرخم متولی قضا شد و مرتبت و اختصاصی بلند یافت و استخدام قضاة اطراف بوی دادند و من از قبول [ تابعیت وی ] سرباز زدم و از ولاة امر درخواستم که از حوزه ٔ وی بیرون باشم و باقی دجیل با اعمال آن از تکریت تا انبار و تا جبل و آنچه بدان پیوندد از خانقین و روشن قبادوا را تا حربیه از جانب غربی بغداد بمن واگذارند و چنین کردند و من بدین مقام ببودم تا آنگاه که خلافت بالمستنجد باﷲ رضی اﷲ عنه رسید و قضات وغیر آنان را امر بحبس داد و از جمله ٔ محبوسین من بودم و یازده سال در بند بماندم تا آنگاه که مستنجد برحمت ایزدی پیوست و تمام املاک و دارائی من بمصادره بگرفته بودند لکن من در حبس وقت خویش ضایع نکردم چه دویست مجلد کتاب با خود داشتم از جمله کتاب الجمهره ٔ ابوبکربن درید در دو مجلد و شرح الکتاب سیبویه در سه جلد و اصلاح المنطق محشی در یک جلد و الغریبین هروی در یک جلد و اشعار هذلیین در سه جلد و شعر متنبی در یک جلد و غریب الحدیث ابوعبید در دو جلد و کتب بزرگ دیگر که شرح آن بطول انجامد و فرزندان خویش را در حبس قرآن آموختم و کتب بسیاری را در علم عربیت و تفاسیر و خطب و اشعار بیاد آنان دادم و کتاب الفصیح را برایشان شرح کردم و کتاب دیگری نیز آنان را گرد کردم به نام اسرارالحروف که در آن مخارج و مواقع حروف را از زوائد و منقلب و مبدل و متشابه و مضاعف و تصریف آنهادر معانی موجوده ٔ در کلمات و معانی داخله ٔ بر آن ، بیان کرده ام و همچنین اشتقاق اسماء را بمذهب بصریین وکوفیین و غیر آنان از اهل لغت بر آن مزید کردم و آن مجلدی سطبر است محتوی بیست کراسه و در هر وجهه ای بیست سطر و آنگاه که مستنجد وفات کرد و امام عادل رحیم امیرالمؤمنین المستضی ٔ باﷲ خلافت یافت و من از آن تنگنا نجات یافتم و رحمت خلیفه شامل حال همه بندیان امت شد که یک تن نیز در حبس بنماند و آنچه در خزانه ٔ معموره از اموال ایشان باقی بود رد کردند و املاک ایشان نیز باز دادند، در خزانه خرقه ای یافت شد که مهرمن بر آن بود و در آن خرقه سیصد دینار امامیه صحاح بودو این از جمله ٔ اموالی بود که از من ببرده بودند و همچنین سهامی از ثلث قرایای راذان و مزرعه ای ببلده ٔ حظیره بمن بازگشت و آنچه که فروخته شده یا از میان بشد بود باز ندادند و ولایت قضاء بمن اعاده کردند و هم بعده ای از مهام گماشته و واسطه ٔ همه ٔ این احسانها وزیر عضدالدوله ابوالفرج بن رئیس الرؤسا بود و این مرد دوستدار احسان و اصطناع و مکارم بود و دری باز داشت و کمتر کس از در خانه ٔ او محروم بازگشت . یاقوت گوید این آخر آن جزء است که من از خط احمدبن علی بن مأمون نحوی که پسر او ابومحمد عبداﷲبن احمد مرا داد نقل کردم و برای شرح حال ابومحمد عبداﷲبن احمد ترجمه ٔ جدائی درمعجم الأدباء عقد کرده ام و عبداﷲبن احمد قطعه ٔ زیرین را از حفظ خویش از پدر برای من انشاد کرد:
فؤاد المشوق کثیر العنا
و من کتم الوجد ابدی الضنا
و کم مدنف فی الهوی بعدهم
و کانواالامانی له والمنا
لقد خلفوه اخا لوعة
موله شوق یعانی المنا
ینادی من الشوق فی اثرهم
اذا آده ما به قدمنا
بیا جسدا ناحلا بالعراق
مقیما و قلباً بوادی منا
تحرقه زفرات الحنین
و یغدو بهن الشجا دیدنا.
و این قصیده ای دراز است و در مدیح زعیم الدین بن جعفرآنگاه که وی از مکه باز گشته گفته است . (معجم الادباء ج 2 ص 51).
ترجمه مقاله