احشام
لغتنامه دهخدا
احشام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشم . نوکران و خدمتکاران . (غیاث ). احشام مرد؛ حَشم او :
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی .