احترام
لغتنامه دهخدا
احترام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حرمت داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر). بزرگ داشتن . بزرگ داشت . پاس . توقیر. حرمت : او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پدر او را از هرات بحضرت آوردند و بنظر احترام ملاحظه فرمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- احترام کردن ؛ حرمت کردن . توقیر. بزرگ داشتن :
مخالف چو از شعبگی (؟) یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام .
- احترام کردن ؛ حرمت کردن . توقیر. بزرگ داشتن :
مخالف چو از شعبگی (؟) یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام .
ملاطغرا.