ترجمه مقاله

ابومحمد

لغت‌نامه دهخدا

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خازن . عبداﷲبن احمد شاعر و مترسل شهیر اصفهانی . او از خواص صاحب بن عباد و برکشیدگان اوست . در ریعان شباب خازنی کتب خانه ٔ صاحب داشت . و بعلت زلتی ناشی از جهالت و کم تجربگی جوانی ، صفای لطف صاحب نسبت بدو بکدورت بدل گشت و او ترک خدمت ابن عباد گفت و سالی چند در بلاد عراق و شام و حجاز گرم و سرد روزگار چشید و کربت غربت دید و آنگاه که از زیارت خانه باصفهان بازگشت بمیانجی گری استاد ابوالعباس بار دیگر بخدمت ولینعمت پیوست . و خود در نامه ای که به ابی بکر خوارزمی کرده است و این نامه گواهی عدل بر غزارت فضل اوست شمتی از این سرگردانی و نابسامانی چندساله و عفو و صفح صاحب را پس از عود به اصفهان می آورد و نامه این است :
کتابی اطال اﷲ بقاء الاستاذ سیدی و مولای من الحضرة التی نرحل عنها اختیارا و نرجع الیها اضطرارا. و نسیر عن افیائها اذا ابطرتنا النعمة. ثم نعود الی ارجائها اذا ادبتنا الغربة. و من لم تهذبه الاقالة هذبه العثار. و من لم یؤدبه والداه ادبه اللیل والنهار. و ماالشأن فی هذا و لکن الشأن فی عشر سنین فانت بین علم ینسی و غم ّ لایحصی . و انفاق بلاارتفاق . و اسفار لم تسفر عن طائل . و لم تغن عنی ریش طائر. و بعد عن الوطن .علی غیر بلوغ الوطر و رجعت یشهد اﷲ صفرالیدین من البیض و الصفر اتلو والعصر، ان ّ الانسان لفی خسر . و انا بین الرجاء فی ان اقال العثار. والخوف من ان یقال زأر اللیث فلاقرار. الاّ انی کنت قدمت تطهیر نفسی فلجّجت حتی حججت و عدت بغبارالاحرام . و برکة الشهر الحرام . و حین خیمت باصبهان انهی سیدنا الاستاذ الفاضل ابوالعباس ادام اﷲ تمکینه خبری الی الحضرة العالیة حرّس اﷲ بهائها و سنائها والناس ینظرون هل اقبل فیتلقونی باکبرالرتب . ام اسخط فیتحامونی کالبعیر الاجرب . فورد توقیع مولانا الصاحب الجلیل کافی الکفاة ادام اﷲ مدته ، و کبت اعدأه و حسدته ، بعالی خطّه . و قد نسخته علی لفظه . لیعلم مولانا الاستاذادام اﷲ عزّه ان الکرم صاحبی ّ لابرمکی ّ و عبادی ّ لاحاتمی . و انا نتجرّم . ثم نتندّم . و نمیل علی جانب الادلال . ثم لانروی من الماء الزلال . والتوقیع: ذکر مولای ادام اﷲ عزه عود ابی محمد الخازن ایّده اﷲ للفناء الذی فیه درج . والوکر الذی منه خرج . و قدعلم اﷲ ان اشفاقی علیه فی اغترابه لم یکن باقل منه عند ایابه . فان احب ّان یقیم مدیدة یقضی فیها وطرالغائب . و یضع معها اوزارالاَّیب . فلیکن فی ظل من مولانا ظلیل . و رأی منه جمیل . و برّ من دیواننا جزیل . و ان حفزه الشوق فمرحبا بمن قربته التربیة لدینا. فافسدته ُ الغرة علینا. و ردته التجربة الینا. و سبیله ُ ان یرفد بمایزیل شغل قلبه بعیاله . و یعینه ُ علی کل ارتحاله ان شأاﷲ تعالی هذه نسخةالتوقیع. الوارد علی سیدنا الاستاذ ابی العباس ادام اﷲ عزه فی معنای فلاجرم انی اخذت مالا. و اغنیت عیالا. و قلت لیس الاّ الجمازة والمفازة. فصبحت جرجان مسی ّ عاشرة اهدی من القطا الکدری کانی دعیمص الرمل استاف اخلاف الطرق و انا مع ذلک احسب العفو عنی حلما. ولا اقدّر ما جنیت یعقب حلما. فکأنی ماخطوت الا فی التماس قربه . و مااخطأت الا لتأثیل حرمه . و کأنی لم افارق الظل الظلیل . و اخذ فی بقول اﷲ تعالی فاصفح الصفح الجمیل . فقد روی فی التفسیر انه عفو من غیر عتب وعدنا للقرب فی المجلس و کرم اللقاء والمشهد و راجعت ایدینا ثقل الصّرر. و جلودنالین الحبر. و رکبنا صهوات الخلیل و سجنا الی دورنا بفضلات الخیر. و اقبلنا علی العلم . و صافحنا ید النثر و النظم . و راجع الطبع شیئا کان یدعی الشعر کذلک آدم اسکن الجنة بمن اﷲ و فضله . ثم خرج عنها بما کان من جرمه . و هوعائد الیها بفضل اﷲ و طوله . هذا خبری . و اما کتاب سیدی الاستاذ ادام اﷲ عزه فورد و ذکرت قول سلم الخاسر (طیف الم ّ بذی سلم ) لانه حل ّ محل الخیال . و ورد بأخصر المقال . و ماترکت السؤال عن خبره ساعة وردت . فعرفت من سلامته ما بشرت به فاستبشرت و علمت کیف کانت النکبة. و کیف انحسرت المحنة. و کیف اتفق الخروج الی بخار المزن من المزنی صاب ، بعد ان اصابه الدهر بما اصاب . و شوقی الی سیدی الاستاذ الشوق الذی کنت اصلی بناره . و داری ازاء داره و لم أستطع فی التقریب اکثر من ان خرجت عن الموصل الی جرجان و شارفت ادنی خراسان و ﷲ اللطائف التی تخلصتنی من الموصل فأنّی کنت فی وقعة باد اباده اﷲ و عرّانی مما ملکت . و هتکنی فتهتکت . و خرجت علی مذهب مشایخنا فی ضرب الحراب علی صفحةالمحراب . وهذا حدیث طویل . والکثیر منه قلیل . ذکرالاستاذ سیدی ان ّ الشیخ اباالفتح الحسن بن ابراهیم اخر عنه نسخةالرسائل مع خروج الامر الناجز و قد عجبت من ذلک فان ّ اوامرالحضرة اقدار جاریة. و سیوف ماضیة. وانا اجری حدیثا. وانتجز کتاباً جدیدا. فاما شعری فلیس یروی الاّ فی دیوان باد. منذ فارقت آل عباد. و فجعت بکتبی جملة. و ضرب علیها اولئک اللّصوص ضربة. بلی عملت فی تهنئة مولانا ادام اﷲ سلطانه ُ. و حرس مکانه . حین رزق سبطا نبویّا علویّا فاشرقت الارض و دعت السماء و امنت الکواکب و قال الشعراء و ذلک انّه لما سمع الخبر قال :
الحمدﷲ حمداً دائماً ابداً
اذ صار سبط رسول اﷲ لی ولدا.
فعملت علی ذلک ماقد اثبته ُ فان یکن لیس بالمسخوط فمن برکة الحضرة والخدمة و ان یکن ممقوتا فمن بقایا شؤم تلک الغربة. و من خبری ان ّلی صیغة باصبهان مقطعة. و قد برقت لی فی حلها بارقةمطمعة لأن ّ مولانا ادام اﷲ مدته امرنی ان اعمل فی السلطان العظیم اطال اﷲ بقاه مدحاً نیروزیّا اشق بسموطه السماطین هذا و لو کنت عاملا لکنت الیوم فی مرموق الدرجات فقد وردت و رأیت جماعة لم اکن یومئذ دونها. وقد صارت فی منازل احتاج الی خافیة العقاب حتی الحق بها. زادهم اﷲ ولانقصنی . و هناهم ولاتغصنی . و منهم شیخنا ابوالقاسم الزعفرانی ایده اﷲ و مااقول انه لیس باهل لأضعاف ما خوّل و تخول به و موّل اذ قد تفضل اﷲ علیه بما اعلم انه لوحکم بما تحکم فیه و قد قرنت بالقصیدة فی المولود المسعود اخری عیدیّة ابقی اﷲ مولانا ماعاد عید. و طلع نجم جدید. و سقی اﷲ سیدی الاستاذ العهاد و الرذاذ والطل والوبل والدیمة والتهتان و جمیع ما فی کتاب المطر للنضربن شمیل فمارأیت اتم ّ منه ُ و حسبی اﷲ و صلواته علی محمد و آله الطاهرین .
محمد عوفی در باب فضیلت شعر و شاعری از کتاب لباب الالباب آرد که : شبی در مجلس صاحب بن عباد جماعتی از افاضل انام حاضر بودند و هریک از سحاب بیان باران لطائف می باریدند و داد فضل میدادند. در اثناء محاورت ایشان در قبح و حسن شعر سخن رفت و طائفه ٔ ندما که حاضر بودند دو فریق شدند، بعضی طرف حسن گرفتند و بعضی ضد آن ، قومی گفتند شعر شعاری مذموم است و شاعر در همه اوقات بهمه احوال ملوم از بهر آنکه اکثر و اغلب اشعار یا در مدح است یا در نسیب و بناء هر دو بر اکاذیب فاحش و دروغهای صریح است چنانکه ظهیر فاریابی در این معنی نطقی زده است . شعر:
کمینه پایه ٔ من شاعریست خود بنگر
که چند گونه کشیدم ز دست او بیداد
بهین گلی که از او بشکفد مرا این است
که بنده خوانم خود را و سرو را آزاد
گهی لقب نهم آشفته زنگیی را حور
گهی خطاب کنم باز سفله ای را راد.
و اکثر شعرای زمان رخسار بیان خود را بدود طمع تیره و چشم فضل و فصاحت را بغبار وقاحت خیره میگردانند اگر درست مغربی ماه را برطرف کمر جوزا بینند کیسه ٔ طمع بردوزند و اگر قرص گرم آفتاب را بر سبز خوان فلک در نظر آرند کام بدو خوش کنند.علی الجمله هرکس به بیان آبدار یک طرف را رعایت می کردند و میان ایشان مجلس در تجاذب مانده بود، ابومحمد خازن که مقالید خزائن هنردر قبضه ٔ بیان او بود با خود گفت : ما اگرچه از هر هنر نصیبی و از هر علمی نصابی داریم و در هر کوئی حجره ای و از هر توئی بوئی حاصل کرده ایم از نحو و لغت و تفسیر قرآن و مشکلات احادیث و دقایق امثال و غیر آن ، امّا این جمله فضائل وسیلت حصول اغراض ما نمی آید، قربت ملوک و وزرا و مقارنت صدور و کبرا ما را بواسطه ٔ ابیات آبدار و اشعار دلفریب است که بهر وقتی بدیهه ای اتفاق می افتد تا خاطر بمواسات حبیبی مسامحت مینمایدراضی نباید شد که بیک بار رقم قبح بر چهره ٔ این شیوه کشند، زبان برگشاد و گفت : الشعر احسن الأشیاء لأن ّ الکذب لو امتزج بالشعر لغلب حسن الشعر علی قبح الکذب ، حتی قیل احسن الشعر اَمینُه ُ و اعذبه اکذبه ؛ گفت شعر از همه چیزها بهتر است ، از بهر آنکه دروغ با هر چیزی که بیامیزد زشتی دروغ رخسار آن معنی را بی فروغ کند امّا اگر مس کذب را با زر نظم امتزاجی دهند در کوره ٔقریحت زیرکان تابی یابد مس همرنگ زر شود و حسن شعر بر قبح کذب راحج آید. پس اکسیری که مس دروغ را زر خالص لطیف گرداند او را چه قدح توان کرد. جمله ٔ حاضران انصاف دادند و بمتانت این دلیل اعتراف نمودند - انتهی . و چنانکه در تاریخ یمینی آمده است ابومحمد خازن مدتی پس از وفات صاحب حیات داشته و صاحب را بقصیده ای رثا کرده است . و ثعالبی در یتیمةالدّهر چندین قطعه وقصیده او را نقل کرده است . رجوع به یتیمه جزء ثالث و لباب الالباب ج 1 ص 2 و تعلیقات قزوینی در ص 309 همان مجلد و تاریخ یمینی در مراثی صاحب بن عباد شود.
ترجمه مقاله