آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . سان . آئین . طریق . منوال .گونه . حال و صورت . و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به صورت مرکبه ، معنی در هر حال و بهر طریق و لاجرم (زمخشری ) دهد :
ندارم هرآیینه از شاه راز
وگرچه بخواهد ز من گفت باز.
هرآیینه خرد داری ّ و دانی
که تو امروز در شهر کسانی .
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود.
ندارم هرآیینه از شاه راز
وگرچه بخواهد ز من گفت باز.
فردوسی .
هرآیینه خرد داری ّ و دانی
که تو امروز در شهر کسانی .
(ویس و رامین ).
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود.