آمدشدن
لغتنامه دهخدا
آمدشدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مراوده . آمدن و رفتن :
همه روزش آمدشدن پیش اوست
که هستند با یکدگر سخت دوست .
به آمدشدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید.
به نزدیک زال آوریدش بشب
بر آمدشدن هیچ نگشاد لب .
همه روزش آمدشدن پیش اوست
که هستند با یکدگر سخت دوست .
فردوسی .
به آمدشدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید.
فردوسی .
به نزدیک زال آوریدش بشب
بر آمدشدن هیچ نگشاد لب .
فردوسی .