آسیاسنگ
لغتنامه دهخدا
آسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی :
یکی آسیاسنگ را درربود
به نزدیک رستم درآمد چو دود.
برگرفت آن آسیاسنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی .
نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد
که گر ز کوه فروغلطد آسیاسنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد.
یکی آسیاسنگ را درربود
به نزدیک رستم درآمد چو دود.
فردوسی .
برگرفت آن آسیاسنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی .
آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی .
سعدی .
نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد
که گر ز کوه فروغلطد آسیاسنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد.
سعدی .