ترجمه مقاله

آزادوار

لغت‌نامه دهخدا

آزادوار. [ زادْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با خوی و خصلت آزادان . چون آزادمردان :
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که بروز تو آرزومند است .

رودکی .


گشاده درِ هر دو آزادوار
میان ْ کوی کندوری افکنده خوار.

ابوشکور.


ترجمه مقاله