آزادمردی
لغتنامه دهخدا
آزادمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزادمرد. حریّت . مکرمت . نجابت . اصالت . کرم . مردمی :
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنچه زآزادمردی سزد...
سپاهی که شان تاختن پیشه بود
وز آزادمردی کم اندیشه بود.
مردی و آزادمردی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبه ٔ عطار بوید مشک و بان .
از آزادمردی آنچه آمد گفتم و کردم و تو حرمت من نگاه نداشتی . (تاریخ بیهقی ).
به آزادمردی ستودش کسی
که در راه حق سعی کردی بسی .
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیاید ببر.
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنچه زآزادمردی سزد...
فردوسی .
سپاهی که شان تاختن پیشه بود
وز آزادمردی کم اندیشه بود.
فردوسی .
مردی و آزادمردی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبه ٔ عطار بوید مشک و بان .
فرخی .
از آزادمردی آنچه آمد گفتم و کردم و تو حرمت من نگاه نداشتی . (تاریخ بیهقی ).
به آزادمردی ستودش کسی
که در راه حق سعی کردی بسی .
سعدی .
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیاید ببر.
سعدی .