گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود :
بدو گفت کای بدتر از مار گز
بمیدان که پوشد زره زیر خز.
من شسته بنظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
بدو گفت کای بدتر از مار گز
بمیدان که پوشد زره زیر خز.
فردوسی .
من شسته بنظاره و انگشت همی گز
و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی .