گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج ). معراض . تیر بی پر. (صراح اللغه ) :
هزار دل شده در هر گزی بیندازد
کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی .
- امثال :
به یک گز دو فاخته زدن .
هزار دل شده در هر گزی بیندازد
کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی .
سیفی (از آنندراج ).
- امثال :
به یک گز دو فاخته زدن .