ترجمه مقاله

شاکار

لغت‌نامه دهخدا

شاکار. (اِ مرکب ) بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بیگار باشد که مجرگ خوانند. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ شاهنامه ). مزد بموازنه ٔ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف شاه کار بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاه گان بوده و آن را بیگار یعنی کاری بی مزد گویند. (انجمن آرا). کاری باشد نه بر مراد مردم و بی مزد که یا از شرم کنند یا بقهر ایشان را بر آن دارند. (صحاح الفرس ). کار بی مزد. (فرهنگ جهانگیری ) (دهار) (ولف ). کار بی مزد و بیگار که بی اجرت بقهر کار فرمایند و مزد ندهند و شاهکارنیز همین معنی را دارد که کسی بی اجرت کسی را در کاردارد. (تحفة الاحباب حافظ اوبهی ). کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند. (فرهنگ سروری ). مجرگ . (برهان ). رایگان . (برهان ). بیگار. (برهان ). سخره . (برهان ). شاهکار. (برهان ). شایگان . (برهان ) :
گناهی ندارم بهانه نهی
چو شاگرد شاکار چندم دهی .

فردوسی (شاهنامه ٔ عبدالقادر شماره ٔ 1575).


نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که همه سخره و شاکار کنی .

کسائی (از لغت فرس اسدی ).


|| و در فرهنگ بمعنی فریب و دعای عظیم باشد. (فرهنگ سروری ). || شاگرد و تلمیذ. (ناظم الاطباء). || نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). || سئیس . (ناظم الاطباء). و سئیس مأخوذ از تازی بمعنی نگهبان اسب است . (از ناظم الاطباء). سه معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است .
ترجمه مقاله