ترجمه مقاله

ستنبه

لغت‌نامه دهخدا

ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را در خواب زیر کند. (برهان ) (جهانگیری ). نام دیو که بخواب ترساند. (غیاث ). دیو که در خواب مردم را فرو گیرد و آن را خفج ، سکاچه و فرنج و فرهانج و برخفچ و فرنجک نیز گویند، بتازیش کابوس ، هندی جهاهه نامند. (شرفنامه ) :
گرفتش دایه و گفتا چه بودت
ستنبه دیو بدخو چه نمودت .

(ویس و رامین ).


|| (ص ) مردم درشت و قوی هیکل و دلیر. (برهان ). مردی قوی و بازور باشد. (صحاح الفرس ). قوی :
چون پند [زغن ] فرومایه سوی جوزه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .

جلاب بخاری .


از ایرانیان بد تهم کینه خواه
دلیر و ستنبه بهر کینه گاه .

فردوسی .


ستنبه دیو بر وی [ بر عاشق ] زور دارد
همیشه چشم او را کور دارد.

(ویس و رامین ).


ستنبه دیو هجران را تو خواندی
بدان گاهی که از پیشم براندی .

(ویس و رامین ).


گشته دیو ستنبه را از تاب
گوهر تیر او به جای شهاب .

سنایی .


یتبع کل شیطان مرید. (قرآن 22/3)؛ و تابع است هر دیوی ستنبه مارد را. (تفسیر ابوالفتوح ).
گبر دیدی کو پی سگ میرود
سخره ٔ دیو ستنبه میشود.

مولوی .


|| صورتی که از غایت کراهت و زشتی طبع از دیدنش رمان و هراسان باشد. (برهان ) (جهانگیری ). || شخص سخن ناشنو و ستهنده و ستیزه کننده . (برهان ).
ترجمه مقاله