ترجمه مقاله

رستاق

لغت‌نامه دهخدا

رستاق . [ رُ ] (معرب ، اِ) رَستاق . روستا و ده و قریه . (ناظم الاطباء). روستا. ج ، رَساتیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روستا. (دهار). معرب روستاک . ده . دیه . روستا. (فرهنگ فارسی معین ). روستا. سواد. رُزْداق . رُسْداق . روستاق . (یادداشت مؤلف ). معرب روستای فارسی است . (از فرهنگ نظام ). بر وزن و معنی رُزْداق . (از اقرب الموارد). الرسداق و الرستاق معرب است ، و «رستاق » بدون الف و لام استعمال نشود. (از المعرب جوالیقی ص 158). دهی که بازار دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روستا وروستاق و رزداق شود. معرب روستای فارسی است . اکنون در تبرستان رستاق را به معنی بلوک (مجموعه ٔ دهها) استعمال می کنند، مثل : کلارستاق و نمارستاق که هریک نام بلوکی است . (فرهنگ نظام ). همدانی در کتاب بلدان ذکر رساتیق و طساسیج قم کرده است و تفسیر رستاق به حیازه کرده است یعنی دو سه ناحیت که جنب یکدیگر باشند و اسم رستاق بر مجموع آن جاری گردانند و گویند: فلان رستاق ... و حمزه در کتاب اصفهان یاد کرده است : قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان چند دیه دیگر ازدیگر رستاقهای اصفهان و بیشتر این دیه ها از رستاق قاسان و غیره اند و رستاقهای دیگر از همدان و نهاوند... (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 57) : و از پس آن شارستانها کوهها بود و بدان کوهها اندر رستاقها بود و مرآن رستاقها را حفون خوانند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ز یزدان تا جهان باشد مر او را ملکتی بینی
که ملکتهای گیتی را بود نسبت به رستاقش .

منوچهری .


ابونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت و به رستاق استو بهم رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 189).
رستاق در نامهای امکنه ٔ ذیل بصورت مزیدمؤخر امکنه آمده است : اچ رستاق . ادرستاق . اسپیدرستاق . استرآبادرستاق . اشتادرستاق . انزان رستاق . اهلم رستاق . بالارستاق . بهرستاق . پرستاق . پنج رستاق . پنجک رستاق .تته رستاق . چوله رستاق . دیلارستاق (دیله رستاق ). رانوس رستاق . زندرستاق . سدن رستاق . سیاه رستاق . کچه رستاق . مادورستاق . مورستاق . ناتل رستاق . نمارستاق . (یادداشت مؤلف ). || روستایی و دهاتی . || شهری که در آن خرید و فروش بسیار شود. (ناظم الاطباء). || بازار که در برخی جاها واقع شود و باشدکه هفته ای یک روز یا ماهی یک روز یا سالی یک روز آنجا مرکز خرید و فروش عمومی می شود. (از شعوری ج 2 ص 24). || دسته ای از خیمه ها و خانه های نیین . || سردار دسته ای از مردمان . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله