ترجمه مقاله

دمغازه

لغت‌نامه دهخدا

دمغازه . [ دُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بیخ دم . (ناظم الاطباء) (برهان ). || میان دم . (برهان ). || استخوان میان دم . دمغزه . (ناظم الاطباء). استخوان میان دم حیوانات باشد اعم از پرنده و غیر پرنده . (برهان ). دنبالچه . (فرهنگ فارسی معین ). استخوان دمگاه که به تازی عصعص گویند. وجه تسمیه اش این است که غاز به معنی شکاف است و غازه آنچه شکاف دارد، چون این استخوان سوراخ دارد و از آن دم بیرون می آید بدین نام موسوم گشت و بدین قیاس : پرغازه ، زیرا که از آن می روید. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). دمغزه . (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به دمغزه و دنبالچه شود.
ترجمه مقاله