بدلة
دیکشنری عربی به فارسی
لباس , جامه , لباس محلي , درخواست , تقاضا , دادخواست , عرضحال , مرافعه , خواستگاري , يکدست لباس , پيروان , خدمتگزاران , ملتزمين , توالي , تسلسل , نوع , مناسب بودن , وفق دادن , جور کردن , خواست دادن , تعقيب کردن , خواستگاري کردن , لباس دادن به