کاردیده
فرهنگ فارسی عمید
١. کارآزموده؛ باتجربه.
٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).
٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).