پی سپار
فرهنگ فارسی عمید
۱. رهسپار؛ رونده؛ راهرو؛ پیسپارنده: ◻︎ باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پیسپار (ابنیمین: ۸۳).
۲. (صفت مفعولی) = پاسپار
〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.
۲. (صفت مفعولی) = پاسپار
〈 پیسپار کردن: (مصدر متعدی) لگدمال کردن؛ پایمال کردن.