پابند
فرهنگ فارسی عمید
۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.
۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.
۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.
۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.
〈 پابند شدن: (مصدر لازم)
۱. مقید شدن؛ گرفتار شدن.
۲. [مجاز] عاشق شدن.
۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.
۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.
۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.
〈 پابند شدن: (مصدر لازم)
۱. مقید شدن؛ گرفتار شدن.
۲. [مجاز] عاشق شدن.