فراخ
فرهنگ فارسی عمید
۱. وسیع؛ پهن؛ پهناور؛ گسترده: ◻︎ به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲: ۶۴۷).
۲. گشاد.
۳. [قدیمی] فراوان.
〈 فراخ رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. زیادهروی کردن.
۲. سریع رفتن.
۲. گشاد.
۳. [قدیمی] فراوان.
〈 فراخ رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. زیادهروی کردن.
۲. سریع رفتن.