فتنه
فرهنگ فارسی عمید
۱. فساد؛ تباهی.
۲. شورش.
۳. آشوب؛ شلوغی.
۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون؛ عاشق: ◻︎ فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷).
۵. (صفت) فتنهجو؛ آشوبگر: ◻︎ چشمان تو سِحر اولیناند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲).
۶. (اسم) [قدیمی] محنت؛ عذاب.
۷. (اسم) [قدیمی] آزمایش؛ ابتلا.
۸. [قدیمی] کفر؛ گمراهی؛ ضلالت.
۹. (مصدر متعدی) [قدیمی] گمراه کردن؛ وسوسه کردن.
〈 فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): (مصدر لازم) [قدیمی] برپا کردن آشوب.
〈 فتنه شدن: (مصدر لازم) مفتون شدن؛ فریفته شدن؛ شیفته شدن.
۲. شورش.
۳. آشوب؛ شلوغی.
۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون؛ عاشق: ◻︎ فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷).
۵. (صفت) فتنهجو؛ آشوبگر: ◻︎ چشمان تو سِحر اولیناند / تو فتنهٴ آخرالزمانی (سعدی۲: ۵۹۲).
۶. (اسم) [قدیمی] محنت؛ عذاب.
۷. (اسم) [قدیمی] آزمایش؛ ابتلا.
۸. [قدیمی] کفر؛ گمراهی؛ ضلالت.
۹. (مصدر متعدی) [قدیمی] گمراه کردن؛ وسوسه کردن.
〈 فتنه انگیختن (انداختن، افکندن): (مصدر لازم) [قدیمی] برپا کردن آشوب.
〈 فتنه شدن: (مصدر لازم) مفتون شدن؛ فریفته شدن؛ شیفته شدن.