سوزن
فرهنگ فارسی عمید
۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.
۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.
۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.
〈 سوزن زدن:
۱. دوختن پارچه با دست و بهوسیلۀ نخ و سوزن؛ دوختودوز.
۲. نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن.
۳. (پزشکی) داخل کردن داروی مایع به بدن بهوسیلۀ سوزن توخالی؛ آمپول زدن؛ تزریق.
〈 سوزن عیسی: [قدیمی] گویند که حضرت عیسی هنگام عروج به آسمان چون سوزنی با خود داشت نتوانست ازآسمان چهارم بالاتر برود: ◻︎ من اینجا پای بست رشته ماندم / چو عیسی پایبست سوزن آنجا (خاقانی: ۲۴).
۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.
۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.
〈 سوزن زدن:
۱. دوختن پارچه با دست و بهوسیلۀ نخ و سوزن؛ دوختودوز.
۲. نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن.
۳. (پزشکی) داخل کردن داروی مایع به بدن بهوسیلۀ سوزن توخالی؛ آمپول زدن؛ تزریق.
〈 سوزن عیسی: [قدیمی] گویند که حضرت عیسی هنگام عروج به آسمان چون سوزنی با خود داشت نتوانست ازآسمان چهارم بالاتر برود: ◻︎ من اینجا پای بست رشته ماندم / چو عیسی پایبست سوزن آنجا (خاقانی: ۲۴).