سربه سر
فرهنگ فارسی عمید
۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).
۲. (صفت) برابر.
〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.
۲. (صفت) برابر.
〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.