زشت
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ زیبا] بدگل؛ بدنما.
۲. ناپسند.
〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکندهای؛ تحویل.
۲. ناپسند.
〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکندهای؛ تحویل.