رست
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زمینشناسی) = رُس
۲. (صفت) [قدیمی] سخت؛ محکم؛ استوار: ◻︎ خویشتندار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی: مجمعالفرس: رست).
۳. دلیر.
۴. چیره.
۲. (صفت) [قدیمی] سخت؛ محکم؛ استوار: ◻︎ خویشتندار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی: مجمعالفرس: رست).
۳. دلیر.
۴. چیره.