درخشانفرهنگ فارسی عمید۱. درخشنده؛ روشنیدهنده؛ روشن؛ تابان؛ رخشان.۲. درخور توجه؛ شاخص.۳. (بن مضارعِ درخشاندن) =درخشاندن