دار
فرهنگ فارسی عمید
۱. خانه؛ سرا.
۲. [مجاز] دنیا.
〈 دار عقبی: [قدیمی، مجاز] خانۀ آخرت؛ جهان دیگر.
〈 دار غرور: [قدیمی، مجاز]
۱. سرای خودخواهی و خودبینی.
۲. دنیا: ◻︎ دور باد از خجسته مجلس تو / نکبت دهر پیر و دار غرور (سوزنی: ۲۰۸).
〈 دار فانی: [مجاز] دنیا.
〈 دار فنا: [قدیمی، مجاز] =دارالفنا: ◻︎ ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه / زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت (حافظ: ۱۸۰).
〈 دار قرار: [قدیمی، مجاز] =دارالقرار
〈 دار قُمامه: [قدیمی] =دارالقمامه
〈 دار مکافات:
۱. جهان کیفرها.
۲. [مجاز] دنیا.
۲. [مجاز] دنیا.
〈 دار عقبی: [قدیمی، مجاز] خانۀ آخرت؛ جهان دیگر.
〈 دار غرور: [قدیمی، مجاز]
۱. سرای خودخواهی و خودبینی.
۲. دنیا: ◻︎ دور باد از خجسته مجلس تو / نکبت دهر پیر و دار غرور (سوزنی: ۲۰۸).
〈 دار فانی: [مجاز] دنیا.
〈 دار فنا: [قدیمی، مجاز] =دارالفنا: ◻︎ ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه / زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت (حافظ: ۱۸۰).
〈 دار قرار: [قدیمی، مجاز] =دارالقرار
〈 دار قُمامه: [قدیمی] =دارالقمامه
〈 دار مکافات:
۱. جهان کیفرها.
۲. [مجاز] دنیا.