خفیف
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ شدید] کماثر: درد خفیف.
۲. [مجاز] خوار؛ حقیر.
۳. [مجاز] کم؛ اندک: صدای خفیف، نور خفیف.
۴. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن».
۵. [مقابلِ ثقیل] [قدیمی] سبُک.
۲. [مجاز] خوار؛ حقیر.
۳. [مجاز] کم؛ اندک: صدای خفیف، نور خفیف.
۴. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن».
۵. [مقابلِ ثقیل] [قدیمی] سبُک.