خاک
فرهنگ فارسی عمید
۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.
۲. زمین.
۳. کشور.
۴. [مجاز] قبر؛ گور.
۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.
۶. گردوخاک: خاک فرش.
۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.
۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
〈 خاک برگ: خاکی که با برگهای پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه میریزند.
〈 خاک چینی: = چینی
〈 خاک رس: (زمینشناسی) = رس
〈 خاک سرخ: نوعی خاک به رنگ سرخ که دارای مقدار زیادی اکسید آهن است.
۲. زمین.
۳. کشور.
۴. [مجاز] قبر؛ گور.
۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.
۶. گردوخاک: خاک فرش.
۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.
۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
〈 خاک برگ: خاکی که با برگهای پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه میریزند.
〈 خاک چینی: = چینی
〈 خاک رس: (زمینشناسی) = رس
〈 خاک سرخ: نوعی خاک به رنگ سرخ که دارای مقدار زیادی اکسید آهن است.