ترغده
فرهنگ فارسی عمید
۱. ترنجیده؛ بههمکشیده.
۲. دردمند.
۳. عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد.
۴. ترکیده: ◻︎ ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۸).
۲. دردمند.
۳. عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد.
۴. ترکیده: ◻︎ ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۸).