برچیدن
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] بههم زدن و از میان بردن یک شرکت، حکومت، و مانندِ آن.
۲. [مجاز] برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی.
۳. [قدیمی] دانهدانه برداشتن چیزی از روی زمین.
۴. [قدیمی] برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از میان تودۀ چیزی.
۵. دانه چیدن مرغ از روی زمین.
۲. [مجاز] برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی.
۳. [قدیمی] دانهدانه برداشتن چیزی از روی زمین.
۴. [قدیمی] برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از میان تودۀ چیزی.
۵. دانه چیدن مرغ از روی زمین.