برق
فرهنگ فارسی عمید
۱. درخشش؛ درخشندگی.
۲. (فیزیک) الکتریسیته.
۳. جرقهای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید میشود.
۴. نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان میدرخشد؛ آذرخش؛ آدرخش؛ آسماندرخش؛ ارتجک؛ بیر؛ کنور.
〈 برق خاطف: [قدیمی] درخشندگی شدید که چشمها را خیره کند.
〈 برق یمانی (یمان): ‹برق یمانی› (نجوم) [قدیمی] مطلع ستارۀ شعرای یمانی: ◻︎ دریغا چنان روحپرورزمان / که بگذشت بر ما چو برق یمان (سعدی۱: ۱۸۴).
۲. (فیزیک) الکتریسیته.
۳. جرقهای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید میشود.
۴. نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان میدرخشد؛ آذرخش؛ آدرخش؛ آسماندرخش؛ ارتجک؛ بیر؛ کنور.
〈 برق خاطف: [قدیمی] درخشندگی شدید که چشمها را خیره کند.
〈 برق یمانی (یمان): ‹برق یمانی› (نجوم) [قدیمی] مطلع ستارۀ شعرای یمانی: ◻︎ دریغا چنان روحپرورزمان / که بگذشت بر ما چو برق یمان (سعدی۱: ۱۸۴).