یکرنگلغتنامه دهخدایکرنگ . [ ی َ / ی ِرَ ] (ص مرکب ) دارای یک رنگ . ضد رنگارنگ . (ناظم الاطباء). به لون واحد. (یادداشت مؤلف ). که رنگ واحد دارد. مقابل دورنگ : از این ناحیت [ دیلمان ] جامه های ابریشم خیزد یکرنگ و باریک . (حدودالعالم ).<b
شاهتختهCarina, Car, Keelواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی جنوبی و بخشی از صورت فلکی کهنکشتی که سهیل، دومین ستارۀ پرنور آسمان، را در بر میگیرد
پیکرینگلغتنامه دهخداپیکرینگ . [ ک ِ ] (اِخ ) چارلز. از دانشمندان انگلیسی قرن نوزدهم م . که مقالاتی چند درباره ٔ شاعران ایران نوشته است در مجله ٔ ملی ، و از آن جمله مقالاتی است درباره ٔ رودکی بعنوان «چاسر ایران » در شماره ٔ ماه مِه 1890 م . (احوال و اشعار رودکی ج
پیکرینگلغتنامه دهخداپیکرینگ . [ ک ِ ] (اِخ ) شهرکی قدیم است در کنتی بورک از انگلستان در 12هزارگزی از شمال نیومالتون . (قاموس الاعلام ترکی ).
کیرنگلغتنامه دهخداکیرنگ . [ رَ ] (اِخ ) شهری است : حبذا کیر قاضی کیرنگ آنکه دارد ز سنگ خارا ننگ . انوری (از آنندراج : کیر).رجوع به گیرنگ و حدود العالم شود.
یکرنگیلغتنامه دهخدایکرنگی . [ ی َ / ی ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت یکرنگ . دارای یک رنگ بودن . مقابل دورنگی : زاویه هرچند صفت تنگی آرد از روی جنسیت و اتحاد یکرنگی دارد. (سندبادنامه ص 107). || کنایه از
یکرنگیلغتنامه دهخدایکرنگی . [ ی َ / ی ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت یکرنگ . دارای یک رنگ بودن . مقابل دورنگی : زاویه هرچند صفت تنگی آرد از روی جنسیت و اتحاد یکرنگی دارد. (سندبادنامه ص 107). || کنایه از