یارگیلغتنامه دهخدایارگی . [ رَ / رِ ] (حامص ، اِ) توانایی و قدرت و زهره و قوت . (برهان ) (غیاث ).قوت و توانائی و جرأت و جسارت . (آنندراج ) : ترا چه یارگی بود ایدر اندر آمدن بی بار و سلام . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). محمدبن حمدون [ نبیره ٔ
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
یارگیریman marking, mark 3واژههای مصوب فرهنگستانراهبردی دفاعی که بر پایۀ آن به یکی از بازیکنان تکلیف میشود که برای بیاثر کردن بازیکن حریف در طول بازی شانهبهشانۀ او حرکت کند
یارگیری برابرmatch upواژههای مصوب فرهنگستانتعیین بازیکنی با ویژگیهای مشابه و همسنگ بازیکن تیم حریف برای مقابلۀ پایاپای با یکدیگر
یارگیری نابرابرmismatch 2واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، موقعیتی که در آن بازیکنی کوتاهقد، به علت تغییر موقت حالت دفاعی ناشی از سد شدن، ناچار به دفاع در برابر بازیکنی بلندقد میشود
یاری دهلغتنامه دهخدایاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).برآرم من این راه ایشان به رای به ن
یاریلغتنامه دهخدایاری . (حامص ) اعانت . کمک . دستگیری . پایمردی . دستمردی . دستیاری . پشتی . یارمندی . پشتیبانی . نصرت . مساعدت . عون . معاضدت . معاونت . مظاهرت . معونت . مدد. امداد. نصر. تأیید. تعوین . عضد. یارگی . یاوری . صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفاوتهایی میان یاری و یارگی و
نیمروزلغتنامه دهخدانیمروز. (اِخ ) عنوانی که به سیستان می دادند. (فرهنگ لغات شاهنامه ). زابل . (جهانگیری ) ولایت سیستان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (رشیدی ) (معجم البلدان ) : همان نیمروز از تو خالی مبادکه چون تو ندیده ست گیت
کمینهلغتنامه دهخداکمینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمتر باشد از هر چه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 454). به معنی کمتر و کمترین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خراج مملکتی تاج افسرش بوده ست <b
یارگیریman marking, mark 3واژههای مصوب فرهنگستانراهبردی دفاعی که بر پایۀ آن به یکی از بازیکنان تکلیف میشود که برای بیاثر کردن بازیکن حریف در طول بازی شانهبهشانۀ او حرکت کند
یارگیری برابرmatch upواژههای مصوب فرهنگستانتعیین بازیکنی با ویژگیهای مشابه و همسنگ بازیکن تیم حریف برای مقابلۀ پایاپای با یکدیگر
یارگیری نابرابرmismatch 2واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، موقعیتی که در آن بازیکنی کوتاهقد، به علت تغییر موقت حالت دفاعی ناشی از سد شدن، ناچار به دفاع در برابر بازیکنی بلندقد میشود