گیاه زارلغتنامه دهخداگیاه زار. (اِ مرکب ) علفزار.مرتع. گیاه خور. گیاخورد. گیاچر. چراگاه . چمنزار : شتر داند که گیاه زار کجا است تا آنجا شود. (ابوالفتوح ج 3 ص 328). از زمین بیرون آورد آب و گیاه زار. (ابوالف
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
گیا چریدنلغتنامه دهخداگیا چریدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گیاه چریدن . علف خواری کردن . در گیاه زار چرا کردن . رجوع به گیاه چریدن شود.
گیازارلغتنامه دهخداگیازار. (اِ مرکب ) مخفف گیاه زار. محل روییدن گیاه و علف . علفزار. چمن زار. مرغزار. کشتزار. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج ) : اگر برروید از گورم گیازارگیازارم بود از تو دل
ابلغتنامه دهخدااب . [ اَب ب ] (ع اِ) گیاه . عشب . علف که چهاروا و بهائم خورد. آنچه از زمین روید. سبزه . || چراگاه . مَرعی ̍. مرتع. گیاه زار. چمن .
چرازارلغتنامه دهخداچرازار. [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج ). زمین چراگاه . (ناظم الاطباء). مرعی . مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا. || جای روئیدن علف . (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار.
گیاهلغتنامه دهخداگیاه . (اِ) گیا. گیاغ . (از برهان ) (انجمن آرای ناصری ). حشیش و نبات . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت . (فرهنگ نظام ). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک . (ناظم الاطباء). رُستنی
پیچیده گیاهلغتنامه دهخداپیچیده گیاه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرگیاه : اِجزاء؛ پیچیده گیاه شدن چراگاه . (منتهی الارب ). اجتشاش ؛ پیچیده گیاه شدن زمین . (منتهی الارب ).
خرس گیاهلغتنامه دهخداخرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کرفس بری و در این خلاف است و بیونانی دوقس و توقس خوانند و فرقه ای بر آنند که دوقس غیر آن است و آنرا دوماواغرما نیز نامند. (از فرهنگ جهانگیر
چوگیاهلغتنامه دهخداچوگیاه . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال باختر شیراز. 269 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، انواع میوه و صیفی کاری . شغل مردم کشاورزی و باغبانی و راهش فرعی است . (از فرهنگ جغ
خواجه گیاهلغتنامه دهخداخواجه گیاه . [ خوا / خا ج َ /ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گلبنی است . (از ناظم الاطباء).
خارگیاهلغتنامه دهخداخارگیاه . (اِ مرکب ) سَفی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(المنجد). خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند.