گوییلغتنامه دهخداگویی . (ص نسبی ) منسوب به گوی . به شکل گوی . چون گوی . از گوی ، یعنی مدور. مانند گوی . (انجمن آرا) (آنندراج ). گرد. (ناظم الاطباء). کروی : سراسر سپهران گویی ، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند. (نامه ٔشت مهاباد از انجمن آرا). || (ق ) به
گوییفرهنگ فارسی عمیدپنداری؛ مانند اینکه: ◻︎ سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد (سعدی: ۱۴۲).
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
گوییالغتنامه دهخداگوییا. (ق ) منقول از فعل به معنی گویا. به معنی گویا باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 315) (آنندراج ). و بیشتر برای تشبیه استعمال میشود. (غیاث اللغات ). گوئی . گویی . گویا. گوئیا. پنداری . مانا.بمانا. گمان بری . ظاهرا
گوییدنلغتنامه دهخداگوییدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 325).
گوییافرهنگ فارسی عمیدپنداری؛ مانند اینکه؛ شاید. Δ گاهی الفی در آخر گویی میآورند که شاید برای وزن شعر بوده: ◻︎ گوییا باور نمیدارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند (حافظ: ۴۰۴).
گویی گلهلغتنامه دهخداگویی گله . [ گ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از توابع لنکان تنکابن از نواحی ساحلی بحر خزر. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 106).
گوییالغتنامه دهخداگوییا. (ق ) منقول از فعل به معنی گویا. به معنی گویا باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 315) (آنندراج ). و بیشتر برای تشبیه استعمال میشود. (غیاث اللغات ). گوئی . گویی . گویا. گوئیا. پنداری . مانا.بمانا. گمان بری . ظاهرا
گوییدنلغتنامه دهخداگوییدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 325).
گوییافرهنگ فارسی عمیدپنداری؛ مانند اینکه؛ شاید. Δ گاهی الفی در آخر گویی میآورند که شاید برای وزن شعر بوده: ◻︎ گوییا باور نمیدارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند (حافظ: ۴۰۴).
دعاگوییلغتنامه دهخدادعاگویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دعاگوئی . عمل دعاگو. استدعای برکت و درخواست خیر و خوبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعاگو و دعاگوی شود.
راستگوییلغتنامه دهخداراستگویی . (حامص مرکب ) راستگوئی . عمل راستگو. صَدیق و راستگو بودن . گفتن حرف راست و درست . مقابل دروغگویی . صداقت . صدق : و همه ٔ پیغامبران را به راستگویی داری . (منتخب قابوسنامه ص 15).ترا بسیار خصلت جز نکوییست <b
خوبگوییلغتنامه دهخداخوبگویی . (حامص مرکب ) خوش سخنی . خوب گفتاری . نکوسخنی . حسن مقال . شیرین زبانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خوبگویی ای پسر بیرون برداز میان ابروی دشمنْت چین .ناصرخسرو.
خوش آمدگوییلغتنامه دهخداخوش آمدگویی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (حامص مرکب ) تملق . (یادداشت مؤلف ). || به تازه وارد لفظ «خوش آمدی » گفتن .