گنجفهلغتنامه دهخداگنجفه . [ َگ ج َ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام بازیی است معروف .... (آنندراج ذیل گنجیفه ). در مجله ٔ یغما مقاله ای تحت عنوان گنجفه آمده است که خلاصه ٔ آن نقل میشود: گنجفه چیست ؟ مؤلف آنندراج نویسد: «گنجیفه بالفتح ف ، نام بازیی است معروف آنرا به حذف ت
گنجفهفرهنگ فارسی معین(گَ جَ فَ یا فِ) (اِ.) = گنجفیه : نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است . در این بازی هشت دستة دوازده برگی که نود و شش ورق دارد به کار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقاً نامی به ترتیب زیر داشت : غلام ، تاج ، شمشیر، اشرفی (زر سرخ )، چنگ ، برات ، سکه (زر سفید)، قماش . هر دسته 12 برگ د
گنجیفهلغتنامه دهخداگنجیفه . [ گ َ ف َ /ف ِ ] (اِ) نام بازیی است معروف و آن را بحذف تحتانی گنجفه نیز خوانند. (آنندراج ). رجوع به گنجفه شود.
نجفةلغتنامه دهخدانجفة. [ ن َ ج َ ف َ ] (اِخ ) نام بندآبی است در ظاهر کوفه که سیل را از منازل و معابر بازدارد. (منتهی الارب ).
نجفةلغتنامه دهخدانجفة. [ ن َ ج َ ف َ ] (ع اِ) جای بلند و دراز و نرم که آب بر آن نرود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جائی در وادی که آب بر آن نرود. (از المنجد). || تل . (المنجد). || بندآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مسناة. (اقرب الموارد).
نجفةلغتنامه دهخدانجفة. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) نجفة الکثیب ؛ بغل ریگ توده که باد و ریگ آنجای را کنده مانند آب کند کرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کأنه جرف منجرف . (از اقرب الموارد).
گنجفه زدنلغتنامه دهخداگنجفه زدن . [ گ َ ج َ ف َ / ف ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) گنجفه بازی کردن . گنجفه باختن . با اوراق گنجفه بازی کردن .
گنجفه بازلغتنامه دهخداگنجفه باز. [ گ َ َج ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه گنجفه بازد. آنکه گنجفه بزند.بازی کننده با ورقهای گنجفه . و رجوع به گنجفه شود.
گنجفه بازیلغتنامه دهخداگنجفه بازی . [ گ َ ج َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) بازی کردن با اوراق گنجفه . گنجفه زدن . و رجوع به گنجفه شود.
گنجفه زدنلغتنامه دهخداگنجفه زدن . [ گ َ ج َ ف َ / ف ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) گنجفه بازی کردن . گنجفه باختن . با اوراق گنجفه بازی کردن .
گنجفه بازلغتنامه دهخداگنجفه باز. [ گ َ َج ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه گنجفه بازد. آنکه گنجفه بزند.بازی کننده با ورقهای گنجفه . و رجوع به گنجفه شود.
گنجفه بازیلغتنامه دهخداگنجفه بازی . [ گ َ ج َ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) بازی کردن با اوراق گنجفه . گنجفه زدن . و رجوع به گنجفه شود.