گل سرخیفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ گل سرخ.۲. دارای نقشی شبیه گل سرخ.۳. نوعی تراش الماس به شکل هرم و دارای سطوح مثلث.
گل سرخیلغتنامه دهخداگل سرخی . [ گ ُ س ُ ] (ص نسبی مرکب ) به رنگ گل سرخ . به رنگ سوری . منقوش به نقوش گل سرخی .
گل سرخیلغتنامه دهخداگل سرخی . [ گ ُ س ُ ] (ص نسبی مرکب ) نام قسمی از تراش الماس که با آن تراش رأس الماس به شکل هرم و دارای سطوح مثلث میگردد .
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
گل سرخیانفرهنگ فارسی عمیدتیرهای از گیاهان جداگلبرگ شامل انواع گل سرخ و درختان آلو، گوجه، زردآلو، سیب، گلابی، هلو، و به.
زالزالکلغتنامه دهخدازالزالک . [ ل َ ] (اِ) از انواع مهم گیاهان گل سرخی است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 228).
زالزالکفرهنگ فارسی عمید۱. درخت کوچکی از تیرۀ گلسرخی با گلهای سفید و شاخههای خاردار.۲. میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچکتر و زردرنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز میرسد.
روزامارندالغتنامه دهخداروزامارندا. [ ] (یونانی ، اِ) ابن البیطار گوید: معنی لغوی آن ریشه ٔ گل سرخی (الاصل الوردی ) است . دیسقوریدوس گوید: این گیاهی است که در بلاد موسوم به ماقدونیا (مقدونیه ) میروید و شبیه قُسط (نوعی عود)، ولی سبکتر از آن است . دندانه دار است و اگر آن را بسایند بوی گل سرخ دهد. جالی
خوچلغتنامه دهخداخوچ . (اِ) کله سر و فرق مرغان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || تاج خروس یعنی گوشت پاره ای که بر سر خروس است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در فرهنگ اسدی برای این معنی شاهد زیر از فردوسی آمده : سپاهی بکردار کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و برآورده خوچ
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است . آب آن از چشمه و
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 62
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف . هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پ
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (اِخ ) لقب کی بهمن پسر اسفندیار، واو را با اردشیر (464 - 424 ق . م .) که پنجمین پادشاه خاندان هخامنشی است یکی دانسته اند. رجوع به درازدست در همین لغت نامه و فرهنگ ایران باستان ص <span
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) درازدست . دارنده ٔ دستی دراز. صفت درازدست و درازانگل مکرراً در اوستا درغوبازو و درغوانگشت آمده و از این صفت بازوان کشیده و انگشتهای بلند و باریک که یک قسم زیبایی است ، اراده شده است . (فرهنگ ایران باستان ص 77</span
درگللغتنامه دهخدادرگل . [ دَ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s
دست گللغتنامه دهخدادست گل . [ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) آن اندازه گل که به دست گیرند : ای اﷲ چون باطن و ادراک و ذهنم چون دست گلی است در دست مشیت تو... (معارف بهاء ولد ج 1 ص 145 و 315
دسته گللغتنامه دهخدادسته گل . [ دَ ت َ / ت ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه ). گنبد گل . گلدسته .- دسته گل به آب دادن ؛ کاری زشت مرتکب شدن ، مرتکب