گشادنلغتنامه دهخداگشادن . [ گ ُ دَ] (مص ) پهلوی ویشاتن ، سانسکریت وی -سا (آزاد کردن ،باز کردن ). در پهلوی ویشات ، ظاهراً از وی -شا ، سانسکریت وی + شا (باز کردن ،آزاد کردن ) (= های اوستایی + وی ، کردی وشین (جدا شدن [ میوه از درخت ] افتادن و ریختن [ مو از بدن ])دزفولی و شوشتری گوشیدن .باز کردن .
گشادنفرهنگ فارسی معین(گُ دَ) 1 - (مص م .) آزاد کردن ، باز کردن . 2 - فتح کردن . 3 - جدا کردن . 4 - چاره کردن ، حل کردن . 5 - روان کردن ،جاری ساختن . 6 - گشودن یا گشوده شدن . 7 - خلاص کردن ، رها کردن . 8 - شاد کردن . 9 - روان کردن (شکم و مانند آن ). 10 - راست شدن ، درست شدن . 11 - جدا شدن ، منفصل شدن . 12 - قطع رابطه کر
سایهآمیزیshade 2, shadingواژههای مصوب فرهنگستانآمیختن رنگبخشِ معمولاً تیره با یک رنگ برای ساخت رنگی که با رنگ اولیه کمی متفاوت است
مادۀ رنگآمیزیtinting colour, tinting colourant, tinter, stainer, shading colourواژههای مصوب فرهنگستانرنگدانۀ رنگدار آسیاشده در محیط سازگار با محملهای پوشرنگ که به مقدار نسبتاً کم به پوشرنگِ ازپیشآماده افزوده میشود تا رنگ آن را تغییر دهد
شادنلغتنامه دهخداشادن . [ دِ ] (ع اِ) آهوبره ٔ مستغنی از مادر. (منتهی الارب ). آهو بره ٔ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار).بچه ٔ آهو. (غیاث ). آهو بره ٔ سرو برآورده . آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج ، شَوادِن . (مهذب الاسماء).
گشادنامهفرهنگ فارسی عمید۱. نامۀ سرگشاده.۲. حکم؛ فرمان.۳. منشور پادشاهان.۴. عنوان کتاب یا نامه.۵. دیباچۀ کتاب.
گشادنامهلغتنامه دهخداگشادنامه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فرمان پادشاهان را گویند و آنرابعربی منشور خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). فرمان و حکم و منشور پادشاهان در رخصت و مأموریت و آزادی کسی به جایی . (آنندراج ) (انجمن آرا). نامه ٔ سرگشاده و مقصو
گشودنیلغتنامه دهخداگشودنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که لایق گشادن باشد. رجوع به گشادن و گشودن شود.
راه گشودنلغتنامه دهخداراه گشودن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشادن . مقابل راه بستن . (ارمغان آصفی ). و رجوع به راه گشادن شود.
چشم واکردنلغتنامه دهخداچشم واکردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چشم بازکردن و گشادن . نظر واکردن و گشادن و دیده برکردن و گشادن . (آنندراج ). بازکردن و گشادن چشم : پوشیده چشم میگذرد از عزیز مصرآئینه ای که چشم به روی تو واکند.<
کشادنلغتنامه دهخداکشادن . [ ک ُ دَ ] (مص ) باز کردن . مفتوح کردن . گشودن . (ناظم الاطباء). گشادن . مقابل بستن . رجوع به گشادن در تمام معانی شود.- کشادن بخت ؛ کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت . (آنندراج ) : تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا
کوشادنلغتنامه دهخداکوشادن . [ دَ ] (مص ) کشادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گشادن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به گشادن شود.
گشادنامهفرهنگ فارسی عمید۱. نامۀ سرگشاده.۲. حکم؛ فرمان.۳. منشور پادشاهان.۴. عنوان کتاب یا نامه.۵. دیباچۀ کتاب.
گشادنامهلغتنامه دهخداگشادنامه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فرمان پادشاهان را گویند و آنرابعربی منشور خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). فرمان و حکم و منشور پادشاهان در رخصت و مأموریت و آزادی کسی به جایی . (آنندراج ) (انجمن آرا). نامه ٔ سرگشاده و مقصو
درگشادنلغتنامه دهخدادرگشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: در، پیشوند + گشادن ) گشادن . گشودن . فتح .- کمین درگشادن ؛ از کمین برآمدن . بر دشمن تاختن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). || در گشاد
دست برگشادنلغتنامه دهخدادست برگشادن . [ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشودن . گشودن دستها. بالا بردن دستها : ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی ور پای بسته ای به دعا دست برگشا. سعدی . || آزاد گذاردن . اقتدار دادن و اختیار دادن <span cla
دست گشادنلغتنامه دهخدادست گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن دست . دراز کردن دست . مقابل دست بستن . دست واکردن . بلند کردن دست . دست برداشتن . دست گشودن : مرا نیز ار بود دستی نمایم وگرنه در دعا دستی گشایم . نظامی .گشا ای مسلمان بش
دل برگشادنلغتنامه دهخدادل برگشادن . [ دِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دل گشادن . دلشاد و مسرور شدن : سرابستان درین موسم چه بندی درم بگشای تا دل برگشاید.سعدی .
راز گشادنلغتنامه دهخداراز گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راز گشودن . آشکار کردن سرّ. کنایه است از راز آشکارا کردن و فاش کردن و این مقابل راز پوشیدن و راز نگشادن است : بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق از می چه فایده که بزیر نهنبن است . کسائی .<