گشفرهنگ فارسی عمیدهریک از چهار خلط بدن.⟨ گش زرد: (طب قدیم) صفرا.⟨ گش سفید: (طب قدیم) بلغم.⟨ گش سرخ: (طب قدیم) خون.⟨ گش سیاه: (طب قدیم) سودا.
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ َ ] (ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث ). نازان و شادمان . (صحاح الفرس ). کَش : فتنه شدم بر آن صنم گش ترخاصه بدان دو نرگس دلکش تر. دقیقی (از صحاح الفرس ).<
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ِ ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی اوهرکه دیدش بر او بشورد گش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ <spa
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
ارزش سیC valueواژههای مصوب فرهنگستانمقدار دِنای موجود در ژنگان تکلاد یک یاختۀ هوهستهای متـ . ارزش ثابت
ناسازنمای ارزش سیC value paradoxواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف بین ارزش ثابت یک اندامگان و پیچیدگی تکاملی آن متـ . ناسازنمای ارزش ثابت
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
گشاده گشتنلغتنامه دهخداگشاده گشتن . [ گ ُ دَ /دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) منکشف شدن . آشکار شدن : باز مرغی دیدم که اندرآمد به حجره ٔ من منقار او از زمرد و پرهای او از یاقوت سرخ چون فرودآمد جهان مرا گشاده گشت از شرق تا غرب بدیدم . (تاریخ سیستان )
فرایند گشتاری،روند گشتاریtransformational processواژههای مصوب فرهنگستانرویدادهایی که از زمان نهشتهگذاری تا زمان بازیابی بر یافتههای باستانشناختی تأثیر میگذارند
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
مرةلغتنامه دهخدامرة. [ م ِرْ رَ ] (ع اِ) توانائی و استواری اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج ، مِرَر. جج ، اَمرار. (اقرب الموارد). || قوت و شدت و توانائی . (از اقرب الموارد). توان . (نصاب ). قوت . (مجمل اللغة). نیرو. (دهار) :</s
خلطلغتنامه دهخداخلط. [ خ ِ ] (ع اِ) هر چهار مزاج از مردم . هریک از چهار گش . (ناظم الاطباء). یکی از چهار مایع که در تن حیوان است : بلغم ، خون ، صفراء، سوداء. ج ، اخلاط. (یادداشت بخط مؤلف ): رطوبتی است اندر تن مردم روان و جایگاه طبیعی مر آن را رگهاست و اندامها که میان تهی باشد چون معده و جگر
نمشیرلغتنامه دهخدانمشیر. [ ن َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش بانه از شهرستان سقز است . این دهستان در شمال غربی بانه و شمال بخش بانه در منطقه ای کوهستانی و جنگلی و سردسیر واقع است و از شمال و مغرب به بخش سردشت و از مشرق به دهستان میرده از بخش مرکزی سقز و از جنوب به دهستان دشت طال محدو
بلغملغتنامه دهخدابلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بلجم . خرشاء
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
گشادهلغتنامه دهخداگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) باز. مقابل بسته . مفتوح : هرج الباب ؛ گشاده گذاشت در را. (منتهی الارب ) : گشاده در هر دو آزاده وارمیان کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور.چو خسرو [ پرو
گشنه کانلغتنامه دهخداگشنه کان . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی مغرب اصطهبانات . (فارسنامه ٔ ناصری ).
دگشلغتنامه دهخدادگش . [ دَ گ ِ ] (ترکی ، اِ) تعویض : آلش دگش ؛ گرفت و داد، به معنی تاخت و پاخت و عوض بدل کردن . || عمل جنسی و فعل بدی که دو مرد یا جوان نوبلوغ متقابلاً با یکدیگر کنند. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
چنگشلغتنامه دهخداچنگش . [چ ِ گ ِ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان توران است که بیاری افراسیاب آمده بود و به دست رستم کشته شد. (جهانگیری ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نام یک پهلوان تورانی : که چنگش بدش نام جوینده بوددلیر و به هر
آلش دگشلغتنامه دهخداآلش دگش . [ ل ِ دَ گ ِ ] (ترکی ، اِمص مرکب ، از اتباع ) مبادله . معاوضه . || (اِ مرکب ) کن و واکن . شور واشور.
گوهرگشلغتنامه دهخداگوهرگش . [ گ َ / گُو هََ گ ِ ] (ص مرکب ) شجاع و دلیر و پهلوان و بهادر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در جای دیگر دیده نشد.
لاگشلغتنامه دهخدالاگش . [ گ َ ] (اِخ ) از شهرهای شنعار به جنوب عراق (در عهد قدیم ) به روزگار سومریان . (فرهنگ ایران باستان ص 118 تألیف پورداود). رجوع به لاکاش نداریم شود.