گردن زنلغتنامه دهخداگردن زن . [ گ َ دَ زَ ] (نف مرکب ) سیاف که در عرف حال جلاد گویند. (آنندراج ) : خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است . نظامی .چنان زد که از تیغ گردن زنش سر دشمن افتاددر دامنش . <p class="autho
جهش چارچوبگردانframe shift mutation, phase shift mutation, reading frame shift mutationواژههای مصوب فرهنگستانجهشی که چارچوب خواندن یک ژن را تغییر دهد
چارچوبگردانی خوانشreading frame shift, frame shift, phase shiftواژههای مصوب فرهنگستانتغییر چارچوب خواندن در نتیجۀ برخی جهشها متـ . خوانهگردانی
چریدنلغتنامه دهخداچریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده . (آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن . (فرهنگ
رگیدنلغتنامه دهخدارگیدن . [ رَ دَ ] (مص ) آهسته آهسته از روی قهر و غضب با خود سخن گفتن . (برهان ). رجوع به رگ و ژکیدن شود.
گردنه زنلغتنامه دهخداگردنه زن . [ گ َ دَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) دزد. راه بر. گردنه بر. گردنه بند.
قویلغتنامه دهخداقوی . [ ق َ وی ی ] (ع ص ) زورمند. توانا. (منتهی الارب ). ذوالقوة. ج ، اقویاء. (اقرب الموارد). || محکم . استوار. (فرهنگ فارسی معین ). توانا و زورآور و با لفظ دیگر مرکب شده و صفت مرکب میسازد، مثل قوی بازو، قوی بال ، قوی حال ، قوی پنجه ، قوی دست ، قوی جثه ، قوی شوکت ، قوی هیکل و
ابوقریشلغتنامه دهخداابوقریش . [ اَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عیسی الصیدلانی . طبیب خاص مهدی خلیفه ٔ عباسی و حظیه ٔ او خیزران . او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه ٔ طبابت خاصه ٔ خلیفه یافت . و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی داد تا به
گردنلغتنامه دهخداگردن . [ گ َ دَ ] (اِ) پهلوی گرتن ، کردی گردن ، افغانی وبلوچی گردن ، وخی و شغنی گردهن و سریکلی گردهان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جید و عنق خوانند. (برهان ). ج ، گردنها. رَقَبَه . مَطنَب . عَطَل . (منتهی الارب ). یال . (فرهنگ اسدی ). مَراد. (منتهی الار
گردنفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.⟨ به گردن گرفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] گردن گرفتن؛ تعهد کردن؛ عهدهدار شدن.⟨
گردنفرهنگ فارسی معین(گَ دَ) (اِ.) 1 - بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند. 2 - بخش باریکی که بدنة ظرفی را به دهانه آن متصل می کند. ؛ ~ از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق . ؛ ~ کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و زورمندی آن کس .
درازگردنلغتنامه دهخدادرازگردن . [ دِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق . آنکه گردنش زیاده از اندازه ٔ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق . اعیط. اقود. اهیق . بَتِع. جَیداء. عُسالق .عَسلَق . عِلوَدّ. مِسعر. (منتهی الارب ) : درازگردن و ک
خرگردنلغتنامه دهخداخرگردن . [ خ َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) گردن کلفت . صاحب گردنی سخت و سطبر. ستبرگردن . زفت گردن . با گردنی سخت سطبر. با گردنی سخت قطور نه بوجه . (یادداشت بخط مؤلف ). اَرْقَب . رَقَبانی .
خشک گردنلغتنامه دهخداخشک گردن .[ خ ُ گ َ دَ ] (ص مرکب ) سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اَقصَر. (یادداشت بخط مؤلف ).
شیشه گردنلغتنامه دهخداشیشه گردن . [ شی ش َ / ش ِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از بی عقل و احمق باشد. (انجمن آرا) (ازفرهنگ اوبهی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : این شیشه گردنان که از این خیمه ٔ کبودبینام چون قرابه به گردن طنابشان .<p c