گاوپیسهلغتنامه دهخداگاوپیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) گاوی است با نشانه های سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114) : سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاوپیسه به چرم اندر است . <p cl
آویشهلغتنامه دهخداآویشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) آویشن . سعتر : آویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم نیکو بود از برای معده قوت یابد از او جگر هم فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپرز را کند کم .<p class="aut
اوشهلغتنامه دهخدااوشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) شبنم و آن رطوبتی است که شبها بر سبزه نشیند. (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوسهلغتنامه دهخدااوسه . [ اَ / اُو / او س َ / س ِ ] (اِ) ربودن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || ربایش و ربایندگی . (آنندراج ) (برهان ). || دزدی و راهزنی . || (ص ) ربوده شده . گرفته شده .
گاوبیشهلغتنامه دهخداگاوبیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ). بیت ذیل را شاهد آورده اند : سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاوبیشه به چرم اندر است . فردوسی .ظاهراً مصحف
پیسهلغتنامه دهخداپیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. (برهان ). پیستک . (پهلوی ). دورنگ . ابلق . (برهان ). دورنگ وپلنگ و یوز را نیز به این مناسبت دورنگی [ پیسه ] گفته اند. (از انجمن
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ ](اِ) پوست بود. (فرهنگ اسدی ). پوست انسان و حیوانات . (آنندراج ) . مطلق پوست بدن انسان یا حیوان . جلد. جلد تن حیوان یا انسان . پوست ناپیراسته : چنین تا بر او بر بدرید چرم همیرفت خون از تنش گرم گرم . فردوسی .</p