کپهلغتنامه دهخداکپه . [ ک َ پ َ / پ ِ ] (اَ) خوشه های گندم و جو که در وقت خرمن کوفتن ، کوفته نشده و بار دیگر بکوبند و آن را کَفَه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : همه آویخته از دامن بهتان و دروغ چون کپه از... گاو و چو کلیدان ز مد
کپهلغتنامه دهخداکپه . [ ک َ پ َ/ پ ِ / ک َپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کبه . قبه . (ناظم الاطباء). شاخ و شیشه و
کپهلغتنامه دهخداکپه . [ ک َپ ْ پ َ / ک َ پ َ/ پ ِ ] (اِ) بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن نهاده ، کشند. (آنندراج ). کفه ٔ ترازو. (از فرهنگ فارسی معین ). || ظرفی که بنّا و عمله در آن خاک و گ
کپهلغتنامه دهخداکپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را معرب کرده قوبه خوانند. (آنندراج ).- کپه ٔ ارمنی ؛ سالک . ضایعه ٔ پوستی که به شکل زخمی وسیله
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
چکه چکهلغتنامه دهخداچکه چکه . [ چ ِک ْ ک َ چ ِک ْ ک َ ] (ق مرکب ) قطره قطره . چیکه چیکه . (در بسیاری لهجه ها). قطره های آب یا هر مایع دیگر که پی در پی چکد. رجوع به چکه شود.
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .
فال فاللغتنامه دهخدافال فال . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . چندتاچندتا. کپه کپه .- فال فال کردن ؛ کپه کپه کردن .رجوع به فال شود.
کپه باباعلیلغتنامه دهخداکپه باباعلی . [ ک ُ پ ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه 164 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
کپه شدنلغتنامه دهخداکپه شدن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برفراز یکدیگر گرد آمدن . کوت شدن . (یادداشت مؤلف ). توده شدن . انباشته شدن .
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .
کپه کردنلغتنامه دهخداکپه کردن . [ ک َ پ َ /پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعبیری از خفتن با قصد نفرین .کپه ٔ مرگش را گذاشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کپه گذاشتن شود. || مردن . (یادداشت مؤلف ).
کپه کردنلغتنامه دهخداکپه کردن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن بر فراز یکدیگر. کوت کردن . کود کردن . خرمن کردن . توده کردن . قبه کردن . تل کردن . (یادداشت مؤلف ). روی هم انباشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .